• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

باجروان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



باجروان، شهری تاریخی در آذربایجان، که در اول جاده اردبیل به بردعه (مرکز اران) واقع بود.



باجروان، شهری تاریخی در آذربایجان، که بر سرجاده اردبیل به بردعه (مرکز اران) واقع بود. محل آن امروز در قسمت مغان جمهوری آذربایجان قرار دارد. نام آن ظاهراً ترکیبی از کلمه بازار باضافه وان (پسوند مکان) است. مینورسکی آن را بازار وان می‌داند.
امروز نیز دهکده‌هایی به نام واجارگاه (بازارگاه) در شانزده کیلومتری جنوب شرقی شهر رودسر و بیست کیلومتری جنوب شرقی شهر سیاهکل قرار دارد که به مفهوم محل بازار است.
باجروان در بیست فرسنگی اردبیل،
[۱] حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، ج۱، ص۱۸۱، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.
برسرجاده بَرزَنْد، که افشین (فرمانده ایرانی معتصم خلیفه عباسی) آن را آباد کرده بود، قرار داشت.
[۲] حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، ج۱، ص۹۰، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.



از تاریخ پیش از اسلام باجروان اطلاع چندانی دردست نیست. بنابر افسانه‌ای تاریخی، باجروان معرّب باشروان است که شروین برنیان، رئیس ولایت دستبی قزوین، در دوره بهرام چهارم (۳۸۹ـ۳۹۹ م) آن را ساخته بود.
[۳] حمزة بن حسن حمزة اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ج۱، ص۱۴ـ۱۵، ترجمة جعفر شعار، تهران ۱۳۴۶ ش.
[۴] مجمل التواریخ والقصص، چاپ محمدتقی بهار، ج۱، ص۸۶، تهران ۱۳۱۸ ش.
به نوشته بلاذری، در زمان خلافت عمربن خطاب خلیفه دوم در ۲۰ یا ۲۲، مُغیره بن شُعْبه والی کوفه فرمان ولایت آذربایجان (از جمله باجَروان) را برای حُذیفه بن یمان فرستاد.
مرزبان آذربایجان در اردبیل با یاری اهالی باجَروان و میمَذ و نریر و سراه
[۵] کتاب عجائب الاقالیم السبعة الی نهایة العمارة، چاپ هانس فون مژیک، وین ۱۹۲۹.
وشیز و میانج (میانه) و جاهای دیگر با حذیفه به نبرد پرداخت که به صلح انجامید.
[۶] احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۳۱۷ـ۳۱۸، بیروت ۱۹۸۸.
به گفته دیگری از بلاذری، پس از شورش مردم آذربایجان، اشعث بن قیس کِنْدی برای سرکوب شورشیان گسیل شد. او پس از گشودن دژ باجروان با آنان صلح کرد.
[۷] احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۳۱۸، بیروت ۱۹۸۸.
پس از مدتی، مردم آذربایجان دوباره سرپیچی کردند.


این بار سعیدبن عاصی (متوفی ۵۹) هنگام ولایت خود در آذربایجان با اهالی آن‌جا جنگید و به موقان (مغان) و جیلان (گیلان) حمله کرد، و جریربن عبدالله بجلی را به جنگ مردم ارامنه و آذربایجان فرستاد. او پس از شکست دادن شورشیان در محل أرم و بلوانکرح
[۸] ابن خرداذبه، کتاب مسالک والممالک، ج۱، ص۱۲۰: بلوانکرج، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
سرکرده ایشان را در دژ باجروان به دار آویخت.
[۹] احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۳۲۰، بیروت ۱۹۸۸.



در ۱۱۲ در جنگ سعیدبن حَرَشی با خزران، باجروان اردوگاه سپاه اسلام شد و در آن ناحیه میان عربها و خزران جنگ سختی درگرفت. به نوشته بلاذری
[۱۱] احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۲۰۷، بیروت ۱۹۸۸.
در دوره مروان دوم (حک :۱۲۷ـ۱۳۲) مردم باجروان همچنان به مخالفت خود با دستگاه خلافت ادامه دادند. آنچنانکه مسافر قصاب خارجی (مقتول در زمان سفاح، ۱۳۲ـ۱۳۶) میان آنان پیروانی یافت.
طبری در وقایع ۲۲۰ می‌نویسد که بابک خرم دین در جنگ با افشین، پس از محاصره ارشق و عدم موفقیت در گشودن آن، به موقان (ظاهراً باجروان) رفت و چند روزی در آن‌جا ماند .
در قرن سوم ا بن خرداذبه
[۱۲] ابن خرداذبه، کتاب مسالک والممالک، ج۱، ص۱۲۰، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
باجروان را از شهرهای آذربایجان، و ابن رسته
[۱۳] ابن رسته، کتاب الاعلاق النفیسة، ج۱، ص۱۰۶، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
آن را از کوره‌های آذربایجان مانند اردبیل، مرند، ورثان و مراغه ضبط کرده است.
بنابر نوشته سهراب،
[۱۴] سهراب، کتاب عجائب الاقالیم السبعة الی نهایة العمارة، ج۱، ص۱۱۴، چاپ هانس فون مژیک، وین ۱۹۲۹.
باجروان جزو شهرهای دیلم شمرده می‌شد و رشته کوههای شمالی (طیلسان، جیلان، باجروان و موقان) در آن امتداد داشت. در ۳۷۵، مقدسی درباره موقان نوشته است که دو جوی از آن می‌گذرد و اطراف آن را باغهای زیبا فراگرفته،
[۱۵] محمدبن احمد مقدسی، کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ج۱، ص۳۷۸، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
که به نظر لسترج این شهر همان باجروان است
[۱۶] گی لسترج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص ۱۸۸، ترجمة محمود عرفان، تهران ۱۳۶۷ ش.
، امّا حمدالله مستوفی
[۱۷] حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، ج۱، ص۹۰، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.
باجروان را مرکز ولایت موقان دانسته است. یاقوت حموی باجروان را جزو نواحی باب الابواب (دربند) ضبط کرده است.
[۱۸] یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۵۴، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.
در ۷۰۴ اولجایتو هنگام بازگشت از بیله سوار به یورت اوجان، مدتی در مقابل باجروان ماندگار شد.
[۱۹] عبداللّه بن محمد کاشانی، تاریخ الجایتو، ج۱، ص۴۴، چاپ مهین همبلی، تهران ۱۳۴۸ ش.



درقرن هشتم، حمدالله مستوفی باجروان را ویران و هوایش را گرم وصف کرده که محصول آن غله بوده است. او به رود باجروان که بیله سوار را مشروب می‌کند اشاره کرده
[۲۰] حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، ج۱، ص۹۰ـ۹۱، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.
می افزاید که عرض آذربایجان از باجروان تا کوه سینا ۵۵ فرسنگ و طول آن از باکویه (باکو) تا خلخال ۹۵ فرسنگ است
[۲۱] حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، ج۱، ص۷۵، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.
این گفته نشان می‌دهد که باجروان در منتهی الیه قسمت شرقی آذربایجان قرار داشته است.


بنابر مطالب صریح الملک، در ۹۷۷، باجروان به قریه ینگیجه، اراضی دیناردول، «پشته هُله پف» و اراضی قریه بکه بلاغی محدود می‌شده و قریه ینگیجه نزدیک قریه برزند بود (برزند مذکور با برزند تاریخی که به نام افشین نامیده می‌شود، نسبتی ندارد). طبق مطالب این سند، باجروان در دوره صفویه وقف مزار شیخ صفی الدین اردبیلی بود «مشروط برآنکه از حاصل آن شمع موم ابتیاع نموده، هرشب یک عدد شمع که دوازده عدد آن یک من تبریز باشد بر سر مرقد منّور آن حضرت روشن نماید». همچنین طبق سندی دیگر، در ۷۴۴ سه دانگ باجروان و سه دانگ برزند وقف خاندان شیخ صفی بوده است.
[۲۲] صریح الملک، نسخة خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، ش ۹۷۵، ۱۰۳۸.

در دوره صفویه، اتصال شهرهای مناطق آن سوی رود ارس (شروان /شیروان و اران) با آذربایجان از مسیر باجروان برقرار می‌شد. در ۱۰۵۳/۱۶۳۳اعضای هیئتی آلمانی که عازم ایران شده بود، در مسیر راه شیروان به اردبیل، از باجروان که بالهارود از نزدیک آن می‌گذشته، نام برده و آن‌جا را انتهای دشت مغان دانسته‌اند.
[۲۳] آدام اولئاریوس، سفرنامة آدام الئاریوس: بخش ایران، ج۱، ص۹۶ـ۹۷، ترجمة احمد بهپور، تهران ۱۳۶۳ش.



در ۱۲۳۷، شیروانی، ماجردان (باجروان) را دهکده‌ای آباد دانسته است.
[۲۴] زین العابدین بن اسکندر شیروانی، ریاض السیاحه، ج۱، ص۱۴۰، چاپ اصغر حامد ربانی، تهران (۱۳۳۹ ش).
در شعبان ۱۲۴۳/فوریه ۱۸۲۸، براساس ماده چهارم عهدنامه ترکمانچای در موضوع تعیین خط سرحدی که از دشت مغان می‌گذشت، قسمتی از مغان (از جمله باجروان) از ایران منتزع شد.
[۲۵] سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورة معاصر، ج۲، ص۱۸۱، ج ۲، تهران ۱۳۶۱ ش.
[۲۶] قرارها و قراردادها: دوران قاجاریه، چاپ وحیدنیا، ج۱، ص۹۱، تهران ۱۳۶۲ ش.



در روایات اسلامی آمده است که چشمه آب زندگانی (عین الحیاة) در نزدیکی باجروان است، و برخی از منابع، باجروان را همان قریه‌ای دانسته‌اند که حضرت موسی علیه‌السلام و خضر از اهالی آن طعام طلب کردند.
[۲۷] ابن خرداذبه، کتاب مسالک والممالک، ج۱، ص۱۲۴، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
[۲۸] یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۵۴، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.
[۲۹] حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، ج۱، ص۹۰، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.

ظاهراً نام آبادی باجروان که در الفهرست آمده و موطن پدربزرگ یهودی ابوعبیده معمربن المثنی بوده باید باجروان نزدیک رَقِه باشد.
[۳۰] ابن ندیم، کتاب الفهرست، ج۱، ص۵۹، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ ش.

واین همان محلی است که ابن خرداذبه
[۳۱] ابن خرداذبه، کتاب مسالک والممالک، ج۱، ص۹۵، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
و قدامة بن جعفر
[۳۲] قدامة بن جعفر، کتاب الخراج، ج۱، ص۲۱۵، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
نیز به آن اشاره کرده‌اند.


(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۲) ابن خرداذبه، کتاب مسالک والممالک، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۳) ابن رسته، کتاب الاعلاق النفیسة، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۴) ابن ندیم، کتاب الفهرست، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ ش.
(۵) محمد طاهر اصفهانی، صریح الملک، نسخة خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، ش ۹۷۵، ۱۰۳۸.
(۶) آدام اولئاریوس، سفرنامة آدام الئاریوس: بخش ایران، ترجمة احمد بهپور، تهران ۱۳۶۳ش.
(۷) احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، بیروت ۱۹۸۸.
(۸) حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۹) حمزة بن حسن حمزة اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمة جعفر شعار، تهران ۱۳۴۶ ش.
(۱۰) حسینعلی رزم آرا، فرهنگ جغرافیائی ایران (آبادیها)، ج ۲: استان یکم (گیلان)، تهران ۱۳۵۵ ش.
(۱۱) سهراب، کتاب عجائب الاقالیم السبعة الی نهایة العمارة، چاپ هانس فون مژیک، وین ۱۹۲۹.
(۱۲) زین العابدین بن اسکندر شیروانی، ریاض السیاحه، چاپ اصغر حامد ربانی، تهران (۱۳۳۹ ش).
(۱۳) محمدبن جریر طبری، تاریخ الرسل والملوک، چاپ دخویه، لیدن ۱۸۷۹ـ۱۸۹۶، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.
(۱۴) قدامة بن جعفر، کتاب الخراج، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۱۵) قرارها و قراردادها: دوران قاجاریه، چاپ وحیدنیا، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۱۶) عبداللّه بن محمد کاشانی، تاریخ الجایتو، چاپ مهین همبلی، تهران ۱۳۴۸ ش.
(۱۷) گی لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمة محمود عرفان، تهران ۱۳۶۷ ش.
(۱۸) مجمل التواریخ والقصص، چاپ محمدتقی بهار، تهران ۱۳۱۸ ش.
(۱۹) محمدبن احمد مقدسی، کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۲۰) سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورة معاصر، ج ۲، تهران ۱۳۶۱ ش.
(۲۱) یاقوت حموی، معجم البلدان، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.


۱. حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، ج۱، ص۱۸۱، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.
۲. حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، ج۱، ص۹۰، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.
۳. حمزة بن حسن حمزة اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ج۱، ص۱۴ـ۱۵، ترجمة جعفر شعار، تهران ۱۳۴۶ ش.
۴. مجمل التواریخ والقصص، چاپ محمدتقی بهار، ج۱، ص۸۶، تهران ۱۳۱۸ ش.
۵. کتاب عجائب الاقالیم السبعة الی نهایة العمارة، چاپ هانس فون مژیک، وین ۱۹۲۹.
۶. احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۳۱۷ـ۳۱۸، بیروت ۱۹۸۸.
۷. احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۳۱۸، بیروت ۱۹۸۸.
۸. ابن خرداذبه، کتاب مسالک والممالک، ج۱، ص۱۲۰: بلوانکرج، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
۹. احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۳۲۰، بیروت ۱۹۸۸.
۱۰. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۰۷۲۰۸، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.    
۱۱. احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۲۰۷، بیروت ۱۹۸۸.
۱۲. ابن خرداذبه، کتاب مسالک والممالک، ج۱، ص۱۲۰، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
۱۳. ابن رسته، کتاب الاعلاق النفیسة، ج۱، ص۱۰۶، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
۱۴. سهراب، کتاب عجائب الاقالیم السبعة الی نهایة العمارة، ج۱، ص۱۱۴، چاپ هانس فون مژیک، وین ۱۹۲۹.
۱۵. محمدبن احمد مقدسی، کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ج۱، ص۳۷۸، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
۱۶. گی لسترج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص ۱۸۸، ترجمة محمود عرفان، تهران ۱۳۶۷ ش.
۱۷. حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، ج۱، ص۹۰، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.
۱۸. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۵۴، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.
۱۹. عبداللّه بن محمد کاشانی، تاریخ الجایتو، ج۱، ص۴۴، چاپ مهین همبلی، تهران ۱۳۴۸ ش.
۲۰. حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، ج۱، ص۹۰ـ۹۱، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.
۲۱. حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، ج۱، ص۷۵، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.
۲۲. صریح الملک، نسخة خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، ش ۹۷۵، ۱۰۳۸.
۲۳. آدام اولئاریوس، سفرنامة آدام الئاریوس: بخش ایران، ج۱، ص۹۶ـ۹۷، ترجمة احمد بهپور، تهران ۱۳۶۳ش.
۲۴. زین العابدین بن اسکندر شیروانی، ریاض السیاحه، ج۱، ص۱۴۰، چاپ اصغر حامد ربانی، تهران (۱۳۳۹ ش).
۲۵. سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورة معاصر، ج۲، ص۱۸۱، ج ۲، تهران ۱۳۶۱ ش.
۲۶. قرارها و قراردادها: دوران قاجاریه، چاپ وحیدنیا، ج۱، ص۹۱، تهران ۱۳۶۲ ش.
۲۷. ابن خرداذبه، کتاب مسالک والممالک، ج۱، ص۱۲۴، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
۲۸. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۵۴، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.
۲۹. حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب، ج۱، ص۹۰، چاپ گی لسترنج، تهران ۱۳۶۲ ش.
۳۰. ابن ندیم، کتاب الفهرست، ج۱، ص۵۹، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ ش.
۳۱. ابن خرداذبه، کتاب مسالک والممالک، ج۱، ص۹۵، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
۳۲. قدامة بن جعفر، کتاب الخراج، ج۱، ص۲۱۵، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.



دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «»، شماره۷۸.    


رده‌های این صفحه : استان اردبیل | تاریخ ایران




جعبه ابزار