• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

خوارج دوران عمر بن عبدالعزیز

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



پس از شکست «قطری» رهبر آخرین قیام خوارج در دوران عبدالملک در سال ۷۷ هجری، شاهد‌یک فترت و توقف در خصوص این قیام‌ها هستیم. این جنبش در سال ۱۰۰ هجری هم زمان با خلافت عمر بن عبدالعزیز، از سر گرفته شد، گرچه خوارج به دلیل اتخاذ سیاست تساهل و تسامح از سوی عمر بن عبدالعزیز، در این دوره هیچ حرکت خشونت‌آمیزی از خود نشان ندادند.



قیام خوارج تا زمانی که عمر بن عبدالعزیز در قید حیات بود، به دلیل شیوه‌ی مسالمت‌آمیز وی با همه‌ی گروه‌ها و احزاب، به تاخیر افتاد.
در دوران خلافت وی، تنها «شوذب» بود که تصمیم به قیام گرفت؛ ولی بنا به دلیلی، منصرف شد.
نام او «بسطام بن مری» و از قبیله‌ی بنی‌یشکر بود. وی در ایام عمر بن عبدالعزیز در آغاز سال ۱۰۰ هجری، با دویست نفر در «جوخی» خروج کرد. عامل کوفه در آن ایام، عبدالحمید بن عبدالرحمان بن زید بن الخطاب بود. عمر بن عبدالعزیز به او نوشت که متعرض آنان نشود؛ مگر آن که مرتکب قتلی و‌ یا فسادی شوند. عبدالحمید، محمد بن جریر بن عبدالله بجلی را با دو هزار تن به سوی آنان فرستاد. او هم چنان در آن جا ایستاده بود و مترصد دستور بود. در همین حین، عمر بن عبدالعزیز به شوذب نوشت: به من خبر رسیده که به خاطر خدا و پیامبرش خشمگین شده و خروج کرده‌ای و می‌پنداری که تو به خلافت اولی‌تر هستی. بیا با هم مناظره کنیم. اگر حق با ما بود، تو در جماعت ما داخل شو و اگر حق با تو بود، درباره‌ی کار تو فکر می‌کنیم.

۱.۱ - مناظره عمر با خوارج

بدین‌ترتیب شوذب، دو تن را نزد او فرستاد،‌ یکی عاصم که مردی حبشی و از موالی بنی شیبان و دیگری مردی از بنی‌یشکر بود.
این دو در «خناصره» نزد عمر بن عبدالعزیز آمدند و مشغول بحث شدند که سرانجام عمر توانست آن‌ها را متقاعد ساخته و جلوی قیام خوارج را تا زمانی که زنده بود، بگیرد. میان آن‌ها سؤال و جواب‌هایی رد و بدل گشت و ما در این جا به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

۱.۱.۱ - سبب خروج

ابتدا عمر پرسید: چه چیز سبب خروج شما شده است و با چه چیز دشمنی می‌ورزید؟ آن‌ها در پاسخ گفتند: ما بر ضد سیرت تو برخاسته‌ایم، زیرا تو مدعی عدل و احسان هستی. حال که این چنین می‌پنداری، بگو که آیا این خلافت را با شورای مردم به دست آورده‌ای‌ یا از طریق غلبه؟ عمر گفت: من خواستار آن نبوده‌ام و با غلبه آن را به دست نیاورده‌ام. مردی که پیش از من بر این مقام بود، مرا به جانشینی خود برگزید. من نیز بدین امر قیام کردم و هیچ کس هم مخالفتی نکرد. مذهب شما این است که می‌گوید: «به حکومت کسی که عدالت می‌ورزد، راضی شوید». پس اگر دیدید که کارهای من خلاف حق است، از من فرمان نبرید. آن دو گفتند: آری، تو روشی در پیش گرفته‌ای که بر خلاف روش خاندانت می‌باشد و آنان را ستمگر خوانده‌ای. اکنون از آنان تبری بجوی و لعنتشان کن. عمر گفت: شما در طلب آخرت هستید؛ ولی راه آن را گم کرده‌اید.

۱.۱.۲ - لعن گناه‌کاران

خداوند، لعنت را فریضه نساخته است. آنان کارهایی ستمگرانه کرده‌اند و این خود نکوهش آنان است. اگر لعن گناه‌کاران فریضه باشد، بر شما واجب است که فرعون را لعنت کنید و حال آن که شما به‌یاد ندارید او را که ناپاک‌ترین خلق خدا بوده، چه وقت لعنت کرده‌اید. آغاز این نبرد در آغاز خلافت‌ یزید بن عبدالملک رخ داد. چگونه من خاندانم را که نماز می‌خواندند و روزه می‌گرفتند، لعنت کنم؟ آن دو گفتند: آیا ستمگری آنان باعث کفرشان نمی‌شود؟ گفت: نه! زیرا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مردم را به ایمان و شریعت خواند. هر که بدان عمل کند، از وی پذیرفته شود و هر کس مرتکب گناهی شود، باید او را حد زد. آن دو گفتند: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مردم را به توحید و اقرار بر آن چه به او نازل شده است، فرا خواند. عمر گفت: کسی از آنان منکر آن چه بر پیامبر نازل شده، نیست و کسی نمی‌گوید که من به سنت او عمل نمی‌کنم. ولی آنان در اعمالشان دچار اسراف شده‌اند. عاصم گفت: پس، از آنان برائت جوی و احکامشان را مردود شمار. عمر گفت: آیا به‌یاد ندارید که ابوبکر، اهل رده را کشت و زن و فرزندشان را اسیر کرد و اموالشان را گرفت، و عمر آنان را با گرفتن فدیه، باز پس فرستاد و از ابوبکر هم اظهار بیزاری ننمود. و شما نیز از هیچ‌یک از آن دو بیزاری نمی‌نمایید.

۱.۱.۳ - عدالت در امر امانت

یشکری گفت: چه می‌گویی در باب مردی که مردم او را امین خود شمرده‌اند و مال خود را به او سپرده‌اند و او عدالت می‌ورزد؛ ولی این مال را به دست کسی می‌سپارد که مردم او را امین نمی‌دانند. آیا به نظر تو، او حقی را که خدای عزّوجلّ بر گردنش نهاده، ادا کرده است؟ عمر گفت: نه.
یشکری گفت: پس چگونه خلافت را بعد از خود به‌ یزید می‌سپاری، با آن که می‌دانی که او از عدالت بهره‌ای نبرده است؟ عمر گفت: این ولایت را، شخص دیگری به او داده است و مسلمانان بعد از من اولی هستند که درباره‌ی او تصمیم بگیرند.‌ یشکری گفت: آیا آن که، چنین کسی را به ولایت عهد برگزیده، بر حق بوده است؟ عمر گفت: مرا سه روز مهلت دهید. پس از سه روز، عاصم نزد عمر آمد در حالی که از کیش خوارج بازگشته بود. ولی‌ یشکری گفت: سخنان تو را باید به آنان برسانم و دلیل‌هایشان را بشنوم. عاصم نزد عمر ماند و عمر نیز دستور داد تا نامش را در زمره‌ی گیرندگان عطا بنویسند.
ولی بعد از چند روز از دنیا رفت. در طول این چند روز، محمد بن جریر هم چنان در انتظار گرفتن دستور از سوی عبدالحمید بود.


چون عمر بن عبدالعزیز از دنیا رفت، عبدالحمید به محمد بن جریر نوشت که پیش از آن که خبر مرگ عمر به شوذب برسد، باید نبرد را آغاز کنیم. خوارج با خود گفتند: اینان پیش از موعد قصد نبرد نکرده‌اند؛ مگر این که عمر بن عبدالعزیز مرده باشد و خود نیز آماده نبرد شده‌اند.
[۶] مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۹۰ - ۱۹۳، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، ۱۴۰۹ق، چاپ دوم.



۱. ابن قتیبه دینوری، ابو محمد عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة، ج۲، ص۱۳۴ - ۱۳۶، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۰ق، چاپ اول.    
۲. طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۵۵۵ - ۵۵۶، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ۱۳۸۷ق، چاپ دوم.    
۳. مسکویه رازی، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۴۶۱ - ۴۶۳، تحقیق ابو القاسم امامی، تهران، سروش، ۱۳۷۹ش، چاپ دوم.    
۴. ابن اثیر، عزالدین ابو الحسن علی بن ابی الکرم، الکامل، ج۵، ص۴۵ - ۴۸، بیروت، دار صادر - دار بیروت، ۱۳۸۵ق.    
۵. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۰۳ - ۲۰۴، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۸ق، چاپ دوم.    
۶. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۹۰ - ۱۹۳، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، ۱۴۰۹ق، چاپ دوم.



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «خوارج دوران عمر بن عبدالعزیز»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۲/۰۷.    






جعبه ابزار