• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

عدالت صحابه و صلح حدیبیه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



صلح حدیبیه در سال پنجم هجرت یکی از موثرترین اقداماتی بود که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن را بین خود و مشرکین منعقد کرد تا برای پیش برد اهداف الهی استفاده کند. واقعه از این قرار بود که حضرتش در یک رویاء می‌بیند که با اصحاب وارد مکه می‌شوند و مشغول طواف هستند. حضرت رسول(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز بعد از خبر دادن از این رویاء به اصحاب دستور داد تا برای رفتن به طرف مکه آماده شوند و اصحاب را از تعبیر آن با خبر نمود و فرموند: انشاءالله برای عمره به مکه مشرف می‌شویم (اما تعیین نکردند که در چه سالی این اتفاق خواهد افتاد). پس از رسیدن پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ۱۴۰۰نفر از اصحاب به سرزمین حدیبیه، مشرکان قریش که موقعیت خود را در خطر می‌دیدند، مسلحانه خارج شدند و از حرکت بیشتر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جلوگیری کردند اما دیدند چون آن حضرت برای زیارت عازم شده، پیمان بستند که سال آینده حضرتش به مکه برای انجام مراسم عمره عازم شود. این پیمان نامه به صلح حدیبیه معروف شد. در این حادثه وقایعی مهم رخ می‌دهد که به بیان آن می‌پردازیم و نتیجه می‌گیریم که تمام صحابه عملکرد یکسانی نداشته و مطلب حاکی از عدم عدالت جمیع صحابه است.



در این حادثه با درخشش امیرالمومنین علی(علیه‌السّلام) که با نهایت ادب همراه بود مواجه می‌شویم. حضرت رسول(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بعد از توافق با قریش، به امیرالمومنین دستور داد تا صلح نامه را به انشاء آن حضرت بنویسند. امیرالمونین(علیه‌السّلام) نیز با اعتقاد کامل به اطاعت از فرمان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مبنی بر صلح و نوشتن آن اقدام نمود و اینگونه می‌نویسند:
شرط بین ما؛ بسم الله الرحمن رحیم، این مطلبی است که محمد فرستاده خدا به آن حکم می‌کند. اینجا بود که مشرکین به ایشان گفتند اگر ما قبول داشتیم که تو فرستاده خدائی، از تو اطاعت می‌کردیم، محمد بن عبدالله نوشته شود. آن حضرت به علی(علیه‌السّلام) دستور داد تا آن را تغییر دهد اما علی علیه‌السّلام فرمود: به خدا قسم آن را پاک نکنم. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: آنجا را به من نشان بده تا خود پاک کنم و اینچنین کرد. …اما در برخی روایات آمده وقتی مشرکین درخواست پاک شدن عنوان رسول الله را نمودند آن حضرت ناراحت شد و در جواب به مشرکین فرمود: هرگز من این کار را نمی‌کنم. سپس پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود آنجا را نشان بده تا خودم پاک کنم. (فقال: ارنیه، فاریته فمحاه بیده) امیرالمومنین علی(علیه‌السّلام) وقتی این جریان را بیان می‌کند، اطاعت کامل خود را از دستور پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل می‌کند که بعد از نوشتن:
بسم الله الرحمن الرحیم
این صلح نامه ایست بین محمد فرستاده خدا و بین ابوسفیان صخر بن حرب و سهیل بن عمرو.
[۴] طبرسی، ابو منصور احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۷، مشهد مقدس، نشر مرتضی، ۱۴۰۳ هـ ق.

در این هنگام سهیل بن عمرو گفت ما رحمن رحیم را نمی‌شناسیم و به رسالت اقرار نمی‌کنیم. اما این شرافت را برای تو قبول می‌کنیم که اسم تو بر اسم ما مقدم باشد و لو اینکه من و پدرم از شما و پدرت از نظر سنی بزرگتر هستیم. در این هنگام پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به امیرالمومنین علی(علیه‌السّلام) این چنین دستور دادند: به جای بسم الله الرحمن الرحیم، باسمک اللهم بنویس و به جای فرستاده خدا محمد بن عبدالله. من نیز اینگونه نوشتم و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: به مانند این مجبور می‌شوی در حالی که رضایت نداری.
[۵] طبرسی، ابو منصور احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۷.
[۶] حمیری معافری، ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۳۱۷، بیروت، دارالمعرفه.



در حالی که امیرالمومنین(علیه‌السّلام) از پاک شدن عنوان رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ناراحت بود و این کار را شخصا انجام نداد، پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لبخندی زدند و فرمودند: تو نیز به مانند این دچار می‌شوی در حالی که ناراضی هستیو تشابه این جریان باعث شد که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از ماجرای حکمین خبر دادند و فرمودند که یا علی تو از پاک کردن اسم من ناراحت بودی ولی روزی فرزندان همین مشرکین (معاویه و عمرو بن عاص) خواستار پاک شدن نام تو هستند و تو ناچار از انجام آن هستی در حالی که ناراحتی) (یا علی انک ابیت ان تمحو اسمی من النبوة فو الذی بعثنی بالحق نبیا لتجیبن ابناءهم الی مثلها و انت مضیض مضطهد). امیرالمومنین(علیه‌السّلام) نیز این جریان را در جریان حکمین یادآور شدند وقتی که دشمن از عنوان امیرالمومنین برای آن حضرت استنکاف کردند و خواستار محو آن از صلح نامه شدند.
[۱۳] ابن ابی یعقوب، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۹.
[۱۴] ابن ابی یعقوب، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۲.



شیعه و سنی نقل نموده‌اند که روز صلح حدیبیه پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دست امیرالمومنین علی(علیه‌السّلام) را گرفت و فرمود: این امیر نیکوکاران و کشنده بدکاران است، یاری کننده او یاری شده و تضعیف کننده او ذلیل شده است. سپس با صدای بلند فرمود: من شهر علم هستم و علی درب آن است. هرکس خواستار علم است باید از درب آن وارد شود. همچنین بعد از اینکه صلح نامه نوشته شد، عده‌ای از فرزندان مشرکین مسلمان شده و به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ملحق شدند که از جمله ایشان ابوجندل فرزند سهیل بن عمرو بود. سهیل نزد پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد و درخواست بازگرداندن این افراد را طبق صلح نامه داشت. آن حضرت از ابوبکر و عمر نظرخواست، آنها گفتند : ایشان راست می‌گویند، همسایگان تو هستند!! (آنها رابه مشرکین برگردان). پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بعد از این اظهار نظر به شدت ناراحت شدند و فرمودند: ‌ای قریش به سوی شما کسی را می‌فرستم که برای دین گردن شما را با شمشیر می‌زند و خداوند قلب او را بر ایمان امتحان نموده. ابوبکر و عمر گفتند: یا رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آیا آن فرد ما هستیم؟ فرمود : خیر بلکه کسی است که کفش پینه می‌کند (و او کسی جز امیرالمومنین علی(علیه‌السّلام) نبود که داشت کفش پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وصله می‌زد).
[۱۶] فیروزآبادی، سیدمرتضی، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج۲، ص۳۳۸.
با اینکه پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دستور داد تا ابوجندل را به پدرش سهیل تحویل دهند اما عمر بن خطاب اعتراضات خود را آغاز کرد که به زودی به آن اشاره می‌کنیم.
از بزرگواری پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) طبق عهد نامه این افراد را به مشرکان برگرداند و برای آنها دعا کرد ولی هشتاد نفر از مشرکین هنگام نماز صبح حتی وقتی که عهد نامه نوشته می‌شد قصد ترور پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را داشتند که توسط اصحاب دفع شد و صحنه اوج دشمنی مشرکان با رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را می‌رساند. در روایتی دیگر به سی تن از جوانان مشرکین اشاره شده که قصد ترور پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را داشتند که دستگیر شدند و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آنها را طبق عهد نامه آزاد کرد.


پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بعد از اینکه اصحاب را در جریان رویای خویش می‌گذارند به سوی مکه حرکت می‌کنند اما بعد از اینکه با مخالفت مشرکین مواجه شدند و تصمیم به صلح گرفتند بیشتر اصحاب تحمل نکردند و زیر بار نمی‌رفتند. وقتی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اصرار اصحاب را دید، فرمودند: اگر صلح را قبول ندارید با مشرکین بجنگید. اصحاب لجوج هم به مشرکینی که برای مذاکره آمده بودند و برمی گشتند تا مشرکین مکه را از صلح با خبر کنند، حمله کردند و اما مفتضحانه شکست خوردند و فرار می‌کردند. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که این شکست مفتضحانه اصحاب را دید با تبسم به امیرالمومنین علی(علیه‌السّلام) دستور داد تا جلوی مشرکین را بگیرد تا شکست مفتضحانه مسلمین پنهان شود. امیرالمومنین علی(علیه‌السّلام) نیز شمشیر کشید و به تنهائی مشرکین را راند تا حدی که مشرکین گفتند یا علی آیا پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صلح را قبول ندارد؟ فرمود خیر اینگونه نیست (غرض دفع مشرکین از مسلمانان است نه جنگ) و اصحاب خجالت زده به سوی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برگشتند و بعد از ملامت و نصحیحت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با پشیمانی گفتند: هرچه نظر شما است انجام دهید! بعد از تمام شدن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دستور می‌دهد که اصحاب سرخود را بتراشند اما هیچ کس به فرمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اعتناء نکرد!. سپس آن حضرت حلق سر را انجام دادند و شتری نحر می‌کنند، بدون اینکه با کسی صحبت کنند. اصحاب معترض که عمل رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دیدند به فرمان آن حضرت عمل کردند که نشانه سستی اصحاب در حدیبیه است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آنها را معرفی می‌کند به این صورت که فرمود: خداوند محلقین (کسانی که سر خود را تراشیدند) را رحمت کند. عده‌ای چون عمر گفتند: و کسانی که تقصیرکرده‌اند (مقداری از سر خود را زدند). پیامبر دعای خود را دو مرتبه دیگر تکرار کرد و عمر نیز حرف خود را زد. بعد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: و کسانی که تقصیر انجام داده‌اند. وقتی از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سوال شد که چرا حلق کنندگان سه بار دعا شدن فرمود: چون این افراد معترض نبودند.
[۲۲] حمیری معافری، ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۳۱۹.



یکی از وقایعی که در کتب تاریخی و روایی معتبر نزد شیعه و سنی از آن یاد می‌شود، جسارت عمر بن خطاب نسبت به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است. او از کسانی بود که زیربار صلح نمی‌رفت بطوریکه گفته شده که عمر شدیدترین انکار را بین صحابه نسبت به صلح داشت. او در بین اصحاب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌گشت و ایشان را تحریک به نافرمانی می‌کرد
[۲۴] هلالی کوفی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ص۶۹۱، قم، انتشارات الهادی، ۱۴۱۵ هـ ق.
و عمر دو مرتبه یعنی بعد از صلح و بعد از تحویل دادن ابوجندل به سهیل، با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به گفتگوی جسارت آمیز پرداخت. بعد از صلح، او و همفکرانش به صورت اعتراض به بازخواست پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پرداختند که:
آیا تو پیامبر خدا نیستی؟ حضرت فرمود: بله
آیا ما برحق و دشمن ما برباطل نیستی؟ حضرت فرمود: بله
پس چرا پستی در دین به ما اعطاءشد؟ (مراد او از پستی در دین، صلح پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است). حضرت فرمود: من فرستاده خداوند هستم و من نافرمانی خدا نمی‌کنم و او یار من است.
آیا تو به ما نگفتی که ما به زودی به زیارت بیت الله می‌رویم و طواف می‌کنیم؟
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: بله ولی آیا گفتم همین امسال مشرف می‌شویم! عمرگفت: خیر. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود به مکه می‌روی و طواف می‌کنی. با این حال عمر قانع نشد و با غضب از محضر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خارج می‌شد و می‌گفت که اگر من یارانی داشتم؛ زیر این بار ذلت نمی‌رفتم و همین اعتراضات اهانت آمیز را با ابوبکر در میان می‌گذارد ولی ابوبکر با همین جوابها او را قانع می‌کند!! با این حال به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اعتراض می‌کرد و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در جواب می‌فرمود: من پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خدا هستم. این ماجرا تا جائی ادامه پیدا می‌کند که ابوعبیده جراح از همفکران عمر نیز به عمر اعتراض می‌کند که آیا نمی‌شنوی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چه می‌گوید!! از شیطان به خدا پناه ببر و نظر خودت را نادرست بدان!. البته ابن هشام اعتراض عمر را ابتدا به ابوبکر و سپس به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌داند.
[۳۳] حمیری معافری، ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۳۱۷.
در همین رابطه از قول عمر آمده که گفته است : «و الله ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ.»
«به خدا قسم از زمانی که اسلام آورده‌ام مانند امروز در نبوت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شک نکردم.»
و نیز گفته: من امر رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به تشخیص خودم رد می‌کردم (فلقد رایتنی ارد امر رسول الله- صلی الله علیه و سلم- برایی).
اعتراض عمر علاوه بر صلح به عملکرد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز بوده، زیرا بعداز اینکه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ابوجندل را به پدرش سهیل تحویل داد و برای او دعا فرمود و امر به صبر و استقامت کرد، عمر باز لب به اعتراض گشود و با بی ادبی جسارت‌های خود را تکرار می‌کرد که آیا تو فرستاده خدا نیستی؟ آیا ما برحق نیستیم؟ آیا دشمن ما باطل نیست؟. .. سپس به با غضب نزد ابوبکر می‌رود و همان جواب را می‌شنود. با این حال قانع نمی‌شود و پیش ابوجندل می‌رود و می‌گوید: صبر داشته باش! اینان مشرک هستند و خونشان مانند خون سگ است. این شمشیر را بگیر و پدرت را بکش!! پدرت را در راه خدا بکش! به خدا قسم اگر ما پدرانمان را بدست آوریم آنها را در راه خدا می‌کشیم! (عمر با این حیله می‌خواست صلح نامه و دستاوردهای آن را نابود کند و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و مسلمین را با خطر نابودی مواجه سازد) ابوجندل گفت: چرا خودت سهیل را نمی‌کشی؟ عمر گفت: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) من را از کشتن آنها نهی نموده. ابوجندل نیز گفت: تو بیشتر به اطاعت کردن از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سزاوار هستی تا من. عمر می‌گوید که من دوست داشتم او پدرش را بکشد ولی او بخل ورزید و قضیه صلح ثابت شد.
[۴۴] حمیری معافری، ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۳۱۹.
ابوالفرج حلبی در دفاع از عمر گفته احتمال دارد که پدرش می‌خواسته فتنه کند و ابوجندل را به کفر برگرداند به همین دلیل عمر قتل او را جایز دانسته و به فرزندش توصیه قتل پدرش را نموده با اینکه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) او را بر طبق عهدنامه به پدرش تحویل داد. به این ترتیب فتنه عمر و همفکرانش توسط سیره نویسی چون ابوالفرج حلبی به خیرخواهی و دوراندیشی و علم غیب عمر منجر می‌شود!!


۱. فیروزآبادی، سیدمرتضی، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج۲، ص۳۷۳.    
۲. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۰، ص۳۵۹، بیروت، موسسة الوفا، ۱۴۰۴ ه ق.    
۳. فیروزآبادی، سیدمرتضی، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج۲، ص۳۷۳.    
۴. طبرسی، ابو منصور احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۷، مشهد مقدس، نشر مرتضی، ۱۴۰۳ هـ ق.
۵. طبرسی، ابو منصور احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۷.
۶. حمیری معافری، ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۳۱۷، بیروت، دارالمعرفه.
۷. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۲، ص۲۷۵.    
۸. حلبی، ابوالفرج، السیرة الحلبیة (انسان العیون فی سیرة الامین المامون)، ج۳، ص۲۹، بیروت، دارالکتب العلمیه، دوم، ۱۴۲۷ه ق.    
۹. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۰، ص۳۵۳.    
۱۰. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۲، ص۳۹۱، بیروت، دارالکتاب العربی، دوم، ۱۴۰۹ ه ق.    
۱۱. صالحی دمشقی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، ج۵، ص۵۴، بیروت، دارالکتب العلمیه، اول، ۱۴۱۴ه ق.    
۱۲. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۰، ص۳۵۳.    
۱۳. ابن ابی یعقوب، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۹.
۱۴. ابن ابی یعقوب، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۲.
۱۵. ابن شهر آشوب، محمد، المناقب، ج۳، ص۵۶، قم، موسسه انتشارات علامه، ۱۳۷۹ه ق.    
۱۶. فیروزآبادی، سیدمرتضی، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج۲، ص۳۳۸.
۱۷. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۰، ص۳۲۶.    
۱۸. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۰، ص۳۵۰ ۳۵۱.    
۱۹. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۲، ص۳۷۲ ۳۹۲.    
۲۰. حلبی، ابوالفرج، السیرة الحلبیة (انسان العیون فی سیرة الامین المامون)، ج۳، ص۳۴.    
۲۱. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۲، ص۳۹۲.    
۲۲. حمیری معافری، ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۳۱۹.
۲۳. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۰، ص۳۵۰.    
۲۴. هلالی کوفی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ص۶۹۱، قم، انتشارات الهادی، ۱۴۱۵ هـ ق.
۲۵. مقریزی، تقی الدین، امتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفدة و...، ج۱، ص۲۹۱ ۲۹۳، بیروت، دارالکتب العلمیة، اول، ۱۴۲۰ه ق.    
۲۶. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۰، ص۳۳۵.    
۲۷. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۴، ص۱۰۶، بیروت، دارالکتب العلمیة، اول، ۱۴۰۵ه ق.    
۲۸. مقریزی، تقی الدین، امتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفدة و...، ج۱، ص۲۹۱.    
۲۹. علامه حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق، ص۳۳۶، قم، موسسه دارالهجرة، ۱۴۰۷هق.    
۳۰. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۲، ص۳۷۱.    
۳۱. مقریزی، تقی الدین، امتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفدة و...، ج۱، ص۲۹۱.    
۳۲. شمس شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۵، ص۵۳.    
۳۳. حمیری معافری، ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۳۱۷.
۳۴. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۰، ص۳۳۵.    
۳۵. علامه حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق، ص۳۳۶، قم، موسسه دارالهجرة، ۱۴۰۷ه ق.    
۳۶. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۲، ص۳۷۱.    
۳۷. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۴، ص۱۰۶.    
۳۸. صالحی دمشقی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، ج۵، ص۵۳.    
۳۹. نویری، شهاب الدین، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱۷، ص۲۳۰، قاهره، دارالکتب والوثائق القومیه، اول، ۱۴۲۳ه ق.    
۴۰. دیار بکری، شیخ حسین، تاریخ الخمیس فی احوال انفس النفیس، ج۲، ص۲۲، بیروت، دارالصادر، بی تا.    
۴۱. صالحی دمشقی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، ج۵، ص۵۳.    
۴۲. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۲، ص۳۹۱.    
۴۳. مقریزی، تقی الدین، امتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفدة و...، ج۱، ص۲۹۳.    
۴۴. حمیری معافری، ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۳۱۹.
۴۵. حلبی، ابوالفرج، السیرة الحلبیة (انسان العیون فی سیرة الامین المامون)، ج۳، ص۳۲.    
۴۶. حلبی، ابوالفرج، السیرة الحلبیة (انسان العیون فی سیرة الامین المامون)، ج۳، ص۳۲.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عدالت صحابه و صلح حدیبیه».    



جعبه ابزار