• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

لنینیسم

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



لنینیسم در فلسفۀ مارکسیستی، بدنۀ نظریۀ سیاسی برای سازمان سیاسی حزب پیشتاز انقلابی و دستیابی به دیکتاتوری پرولتاریا، به عنوان پیش درآمد سیاسی تأسیس سوسیالیسم است.



لنینیسم به‌ اندیشه‌های ولادیمیر ‌ایلیچ لنین، بنیانگذار و نظریه‌پرداز بلشویسم روسی و هم به گروه‌ها و سازمان‌های پرشماری اطلاق می‌شود که مدعی پیروی از این‌ اندیشه‌ها و ملهم از آن‌ها بوده‌اند. همین کاربرد دوگانه، ابهام خاصی در این اصطلاح ایجاد کرده است. در مقام‌ اندیشه‌های یک شخص، لنینیسم پیکره‌ی در حال رشدی بود که با اوضاع و شرایط مختلف و در پرتو نیازها و علایق سیاسی متغیر، قدرت انطباق و سازگاری داشت. و از طرف دیگر به مثابه بخش سازمان یافته‌ی سوسیالیسم بین‌المللی غالباً به صورت آموزه‌ی فرقه‌ای انعطاف‌ناپذیر و به صورت عمل نرمش‌ناپذیر جمود یافته است. به ویژه هر جا که به «ایسم» سلف خویش پیوست و به صورت (مارکسیسم- لنینیسم) درآمد- که عموماً نمایان‌گر استمرار و تداومی است که از طریق استالینیسم به لنین می‌رسد- سخن فوق صادق‌تر بوده است. ولی این سخن گاهی درباره‌ی گروه‌هایی نیز صادق بوده است که به لحاظ سیاسی مخالف استالینیسم بودند.
لنینیسم، در معنای اول، ضرورتاً طی فرایندی پیوسته و تدریجی رشد کرد، چون لنین با مسائل و مشکلات جنبش سوسیالیستی در روسیه دست به گریبان بود. از همان ابتدای کار، نام لنین با رهیافت متمایزی در قبال مسائل سازماندهی حزبی و رابطه‌ی حزب و طبقه گره خورده بود. این رهیافت خیلی زود با تصور استراتژیک انقلاب آتی روسیه درهم آمیخت، تصوری که پارادوکس و تناقض درونی خاصی داشت. بعدها، در فضای تیره‌ی جنگ جهانی اول، لنین نظریه‌ای درباره‌ی سرمایه‌داری مدرن مطرح کرد که در ۱۹۱۷ در تغییر شکل مفهوم تناقض‌آمیز اولیه نقش داشت. او همچنین نظریه‌ای درباره‌ی دولت سرمایه داری و ابزارهای ضروری انقلاب سوسیالیستی علیه آن و نوع نهادهای انتقالی که در راه رسیدن به جامعه‌ی بی‌طبقه به تصور آورده بود، مطرح ساخت.


تفکر لنین درباره‌ی سازماندهی انقلابی در سال‌های نخست قرن بیستم شکل گرفت که همراه بود با تلاش‌های او در روزنامه‌ی ایسکرا برای تشکیل حزب متحد روسی و انشعابی که این حزب نوپا را به دو جناح بلشویک و منشویک تقسیم کرد. درباره‌ی این که چه نوع حزبی باید تشکیل شود، لنین معتقد بود که این حزب باید سازماندهی مرکزی داشته باشد و گروهی از انقلابی‌های حرفه‌ای تمام وقت هسته مرکزی آن را تشکیل دهند که تربیت سیاسی و رشد نظری آن‌ها حزب را قادر به طلایه‌داری طبقه‌ی کارگر کند. این دیدگاه که در چه باید کرد؟ (Lenin ۱۹۰۲) و یک گام به پیش دو گام به پس (۱۹۰۴)، تشریح شد، بر مبنای چهار تز اصلی تشریح و توجیه می‌شد.
نخست، حزب باید با «مترقی‌ترین» نظریه هدایت شود. به نوشته‌ی لنین، «بدون نظریه‌ی انقلابی هیچ جنبش انقلابی‌ای در کار نخواهد بود.» در وهله‌ی دوم، حرکت‌ها و تلاش‌های خودجوش توده‌های طبقه‌ی کارگر به خودی خود به آگاهی طبقاتی انقلابی نمی‌انجامد و ناگزیر در محدوده‌ی اتحادیه‌های کارگری باقی می‌ماند. در مرحله‌ی سوم، آگاهی سوسیالیستی را فقط از بیرون می‌توان به مبارزه‌های کارگران افزود. لنین دو معنای مختلف به این تز می‌داد: به نظر او، منبع نظریه‌ی سوسیالیستی بخشی از قشر روشنفکر طبقه‌ی بورژوازی بود؛ و قلمرو حقیقی این نظریه بسیار گسترده‌تر از دیدگاه اتحادیه‌های کارگری بود و مستلزم درک کامل روابط جامعه‌ی بورژوایی خصوصاً با توجه به دولت بود. هر یک از این دو معنا را که در نظر بگیریم، حزب باید همه‌ی اعتراض‌ها، خواسته‌ها، تلاش‌ها و مبارزه‌های استثمارشدگان و ستمدیدگان را در برنامه و رهبری خود جمع کند و آن‌ها را به صورت یورش انقلابی متحدی علیه دولت با هم ترکیب کند. چهارم این که، برای انجام چنین کاری، حزب باید متمرکز و منضبط باشد. تک تک اعضاء باید تابع تصمیم‌های دموکراتیک سازمان باشند و شعبه‌های محلی و سایر سازمان‌های وابسته به حزب باید از طرف رهبری مرکزی و بر طبق خط مشی مورد توافق هماهنگ شوند. این هنجارها بعدها تحت عنوان «مرکزیت دموکراتیک» شهرت یافت.
شکی نیست که بعضی از این تاکیدهای لنین به زمینه‌های سیاسی- و جدلی- خاص بستگی داشت. خود وی بعدها این نکته را تصدیق کرد. تز مربوط به محدودیت‌های اتحادیه‌ای حرکت خودجوش پرولتاریا، و حمایت او از حزب کوچک و زیرزمینی، در ایام اوج گرفتن انقلاب مورد جرح و تعدیل زیادی قرار گرفت. در هر صورت، کلیت این تزها با قضاوت‌های بسیار متفاوتی درباره‌ی اهمیت پروژه‌ی اصلی لنین همراه بود. آیا این پروژه صرفاً تلاشی برای سازمان‌دهی و هدایت خود- رهایی بخشی پرولتاریا بود که از اصول موضوعه‌ی تفکر مارکس به شمار می‌آید- یعنی ایجاد حزب نیرومند طبقه‌ی کارگر که ابزاری برای تحلیل، انتقاد و مبارزه‌ی این طبقه است؟ یا این پروژه به معنای قیمومت و سرپرستی پرولتاریاست و این حزب داور نهایی «حقیقت» مارکسیستی؟ (همان طور که بسیاری از احزاب لنینیستی بعدی خود را در این مقام می‌دیدند)؛ آیا این طلایه‌داران طبقه‌ی کارگر در واقع نخبه‌هایی هستند که به نام طبقه‌ی کارگر مایل به قبضه کردن قدرت به نفع خود هستند؟ آیا این پروژه- اگر با میانه روی آن را تفسیر کنیم- سالم و آزادی بخش است ولی حامل ظرفیت‌ها و امکانات منفی نیز هست که سرانجام غالب خواهند شد؟ این پرسش‌ها بخشی از بحث و جدل‌های گسترده‌تر قرن بیستم درباره‌ی این مسئله است که لنینیسم تا چه حد مسئول و موجد استالین و استالینیسم بود.


دیدگاه لنینیستی درباره‌ی حزب یکی از دو رکن اصلی بلشویسم اولیه را تشکیل می‌داد. رکن دوم در جریان سقوط سیاسی ۱۹۰۵ شکل گرفت: مفهوم انقلاب روسی که لنین در دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک از آن حمایت می‌کرد. از نظر او، این انقلاب ماهیتاً انقلابی بورژوایی بود که به دست پرولتاریا و با هم پیمانی دهقانان انجام می‌گرفت. ماهیت بورژوایی این انقلاب فرض مشترک لنین و منشویک‌ها بود: وظیفه‌ی اصلی این انقلاب آن بود که راه را برای رشد آزادانه‌ی سرمایه‌داری باز کند و دولت دموکراتیک و جمهوری خواه ایجاد نماید. ولی در برابر منشویک‌ها، لنین اصرار داشت که نیروهای پرولتری باید این انقلاب را رهبری کنند و نه بورژواها- بورژوازی به قدری ضعیف و به لحاظ سیاسی به قدری بزدل است که قادر به انجام دگرگونی‌های رادیکال و فراگیر نیست. لئون تروتسکی بر همین مبنا تز انقلاب دائمی، را مطرح کرد: یعنی این فکر که کارگران روسی فراتر از اهداف بورژوایی انقلاب خواهند رفت و گذار به سوسیالیسم را آغاز خواهند کرد. لنین با این فکر مخالفت کرد. او فکر می‌کرد که در اوضاع و شرایط روسیه فرا گذشتن از مرحله‌ی اول (مرحله‌ی بورژوا- دموکراتیک) انقلاب به مرحله‌ی دوم (مرحله‌ی پرولتری- سوسیالیستی) غیرممکن است. بنابراین روی هم رفته دیدگاه لنین این بود که پرولتاریا همراه با دهقانان به قدرت سیاسی دست یابند فقط به این منظور که آن را به نحو مقتضی در اختیار بورژوازی قرار دهند.
در ۱۹۱۷ لنین از این تصور مراحل دوگانه و مجزای انقلاب دست کشید و به رغم مخالفت بسیاری از بلشویک‌ها اصرار کرد که باید انقلاب پرولتاریایی را در دستور کار قرار داد. تفکر او درباره‌ی این مطلب به تروتسکی نزدیک شده بود. یکی از عوامل تغییر عقیده‌ی او احتمالاً تحلیل سرمایه داری جهانی بود که با آغاز جنگ جهانی اول به پروراندن چنین تحلیلی ترغیب شده بود. لنین در امپریالیسم، بالاترین مرحله‌ی سرمایه داری (۱۹۱۶) این استدلال را مطرح ساخت که نظام سرمایه داری معاصر مبتنی است بر سلطه‌ی تک قطبی‌های عظیم، آمیزش سرمایه‌ی مالی بانک‌ها و سرمایه‌ی صنعتی، و رقابت ارضی شدید در میان قدرت‌های بزرگ سرمایه داری برای سهم‌های بیش‌تری از جهان که به دلیل نیاز به تضمین وجود بازارهایی برای صدور سرمایه صورت می‌گیرد. در این تصویر از نظام بین المللی که به واسطه‌ی بی‌ثباتی‌های ناشی از رقابت و نیز جنگ و بحران دچار تزلزل بود، انقلاب روسیه از نظر لنین شکستن زنجیره‌های سرمایه داری در ضعیف‌ترین حلقه‌ی آن بود: نخستین انقلاب از سلسله انقلاب‌های پرولتاریایی در مبارزه‌ی جهانی برای نیل به سوسیالیسم. اما با این که لنینیسم خود لنین می‌توانست با چنین تغییر عقیده‌ی مهم و بزرگی کنار بیاید، مارکسیسم- لنینیسم مشتق از آن بعدها همه‌ی تلاش خود را به خرج داد تا این حقیقت را بپوشاند. سنت لنینیستی استالینی که می‌خواست لنین را در همه‌ی زمینه‌ها برحق جلوه دهد، دیدگاه‌های او را به جزم‌های جمودیافته تبدیل کرد، حتی‌ اندیشه‌هایی را که خود لنین کنار گذاشته بود- درست همان طور که مجسمه‌هایی از لنین بنا و جسد او را مومیایی کرد.


جنگ جهانی و انقلاب روسیه موجب شد که لنین در‌ اندیشه‌های خود بازنگری‌های کلی‌تری کند. این بازنگری شامل نقد مارکسیسم «ارتدکس» کارل کائوتسکی نیز می‌شد که شکاف تاریخی میان سوسیال دموکراسی و جنبش جهانی کمونیستی را نمادپردازی می‌کرد، چون بلشویسم و حمایت بین المللی از آن به زودی از راه می‌رسید. نقد لنین مبتنی بر ادعاهای مؤکد درباره‌ی ماهیت دولت بورژوایی و نظم انتقالی- «دیکتاتوری پرولتاریا» - بود که باید جای آن را می‌گرفت. بنا به استدلال لنین در دولت و انقلاب (۱۹۱۷) استراتژی اثربخش سوسیالیستی نمی‌توانست فقط در پی در دست گرفتن نهادهای فعلی دولت بورژوایی باشد. بلکه این نهادها باید نابود می‌شد و چیز از بیخ و بن متفاوتی به جای آن‌ها قرار می‌گرفت. زیرا دولت نمایندگی پارلمانی و دستگاه اجرایی آن طبقه‌ی کارگر را از قدرت و نفوذ تقریباً خلع می‌کند، در حالی که سوسیالیسم بنا به ماهیت خود به نهادهای دموکراتیک بسیار مستقیم‌تری نیازمند است تا شکل بگیرد؛ نهادهایی از جنس شوراهای کارگران. انگاره‌ی لنین درباره‌ی حکومت پرولتاریا این بود: نوع جدیدی از دولت که دموکراتیک‌تر از همه‌ی انواع پیشین بود؛ و دموکراسی فعال و مشارکتی برای توده‌های کارگران.
اگر دیدگاه‌های لنین درباره‌ی سازماندهی حزبی غالباً نخبه گرایانه تلقی شده، در مقابل بحث‌هایی که در دولت و انقلاب مطرح ساخته گاهی شبیه نوعی آنارشیسم قلمداد شده است- هر چند لنین بعدها با دیدگاه‌های آنارشیستی کمونیست‌های موسوم به «چپ» در بین‌الملل کمونیستی مخالفت تند و شدید کرد؛ طبق این دیدگاه‌ها طبقه‌ی کارگر و سازمان‌های کارگری باید کاملاً از مشارکت در سیاست‌های پارلمانی حتی در اوضاع و شرایط غیرانقلابی پرهیز کنند.
در هرحال، روحیه‌ی دموکراتیک- مشارکتی بیانیه‌ی لنین که در آستانه‌ی انقلاب بلشویکی نوشته شد، خیلی زود در معرض همه‌ی فشارهایی قرار گرفت که با به قدرت رسیدن رژیم جدید ظاهر شد؛ جنگ داخلی، مداخله‌ی خارجی، آشفتگی‌های اجتماعی و اقتصادی، مخالفت و نارضایتی سیاسی. در چنین اوضاع و شرایطی حکومت بلشویکی تحت رهبری لنین کم کم به صورت قدرت انحصاری خودکامه‌ای درآمد. سایر احزاب که بعضی از آن‌ها علیه این نظم نوین سیاسی آشکارا به قیام‌های خشونت‌آمیز اقدام می‌کردند، ممنوع اعلام شدند. هرگونه انشعاب و جناح‌بندی درونی در حزب لنین به نحو بی‌سابقه‌ای ممنوع شد. این پرسش که آیا این روش‌ها و اقدامات فقط موقتی و به اقتضای مصلحت بود یا در انطباق کامل با منطق «جانشینی» پروژه‌ی لنینیستی نیز بخشی از بحث و جدل چند ده ساله درباره‌ی رابطه‌ی میان لنینیسم و استالینیسم بود.


نمی‌توان به آسانی انکار کرد که لنینیسم وقتی بر سریر قدرت نشست بعضی از پایه‌های ظهور استالین را بنا گذاشت. این کار به لحاظ نهادی، و البته تحت فشارهای شدید، با حذف شالوده‌های بالقوه‌ی کثرت‌گرایی سیاسی انجام گرفت. به لحاظ عقیدتی نیز این پایه‌ها با طفره رفتن از بحث تمایز حکومت پرولتاریا و حکومت حزب فراهم آمد، به تعبیر رزا لوگزامبورگ جبر و ضرورت به فضیلت تبدیل شد، ولی این هم کاملاً روشن است که خود لنین نمی‌توانست با وقایع پس از پیروزی استالین موافق و همراه باشد. لنین کمی پیش از مرگ خویش نگران صورت‌های خودسرانه‌ی قدرتی شده بود که در اطراف او در حال رشد بود؛ درصدد مهار آن‌ها بود؛ و خصوصاً استالین را از موقعیت پرنفوذی که کسب کرده بود برکنار کرد. این تلاش بسیار دیرهنگام و بیهوده بود.
امروز مجسمه‌های لنین را در کشورهایی که روزگاری سرزمین مارکسیسم- لنینیسم بود، پایین می‌کشند. این بخشی از واقعیت پیچیده‌ای است که تحت نام لنین شکل گرفت و کنایه‌ای که کمتر توجهی به آن شده است این است که خود لنین قطعاً برای فرو انداختن این مجسمه‌ها هورا می‌کشید: انکار کیش جمود یافته و اقتدارطلبانه‌ای که با پروژه‌ی انقلابی او و شخصیت فروتن او ساخته شده بود. قضاوت او درباره‌ی این رویدادها هرچه می‌بود، دست کم تحسین و تشویق او در برابر این براندازی‌ها قطعی به نظر می‌رسد.


آوتوِیت، ویلیامو باتامور، تام، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول، (۱۳۹۲).


سایت راسخون، برگرفته از مقاله «لنینیسم»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۳/۲۱.    



جعبه ابزار