• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

واقعیت عینی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



واقعیت عینی که همان وجود است، هم از نظر مفهوم و هم از نظر تحقق خارجی، مانند علم است و همچنان‌که مفهوم آن نیازی به تعریف ندارد، تحقق عینی آن هم بدیهی و بی‌نیاز از اثبات است.



هیچ انسان عاقلی چنین توهمی نمی‌کند که جهان هستی هیچ‌ در هیچ است، و نه انسانی وجود دارد و نه موجود دیگری. حتی سوفیست‌هایی که مقیاس همه چیز را انسان می‌دانند، دست‌کم وجود خود انسان را قبول دارند. تنها یک جمله از گرگیاس که افراطی‌ترین سوفیست‌ها به‌شمار می‌رود نقل شده که ظاهر آن، انکار مطلق هر وجودی است، چنان‌که در مبحث شناخت‌شناسی گذشت. ولی گمان نمی‌رود که مراد وی ـ به فرض صحت نقل ـ همین ظاهر کلام باشد، به‌طوری که شامل وجود خودش و سخن خودش هم بشود، مگر اینکه به بیماری روانی سختی مبتلا شده بوده یا در اظهار این کلام غرضی داشته باشد.
در درس دوازدهم دربارهٔ شبهه نفی علم گفتیم که خود آن متضمن چندین علم است، در اینجا اضافه می‌کنیم که همان شبهه، مستلزم پذیرفتن موجوداتی است که متعلق علم‌های یادشده می‌باشند. اما اگر کسی وجود خودش و وجود انکارش را هم انکار کند، مانند کسی است که در مسئله گذشته، وجود شکش را هم انکار نماید و باید او را عملاً وادار به پذیرفتن واقعیت کرد.
به هر حال انسان عاقلی که ذهنش با شبهات سوفیست‌ها و شکاکان و ایدئالیست‌ها آلوده نشده باشد، نه‌تنها وجود خودش و وجود قوای ادراکی و صورت‌ها و مفاهیم ذهنی و افعال و انفعالات روانی خودش را می‌پذیرد، بلکه به وجود انسان‌های دیگر و جهان خارجی هم اعتقاد یقینی دارد. از‌ این‌رو هنگامی که گرسنه می‌شود، به خوردن غذای خارجی می‌پردازد و وقتی احساس گرما یا سرما می‌کند، در مقام استفاده از اشیاء خارجی برمی‌آید، و موقعی که با دشمنی روبه‌رو شود یا خطر دیگری را احساس کند، به فکر دفاع و چاره‌جویی می‌افتد و اگر بتواند به مبارزه برمی‌خیزد، وگرنه فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد، و نیز هنگامی که احساس دوستی می‌کند، درصدد انس گرفتن با دوست خارجی برمی‌آید و با او روابط دوستانه برقرار می‌نماید، و همچنین در سایر امور زندگی؛ و گمان نمی‌رود که سوفیست‌ها و ایدئالیست‌ها هم جز این رفتاری داشته بودند، وگرنه زندگی آنان دیری نمی‌پایید و یا از گرسنگی و تشنگی می‌مردند و یا دچار آفت و سانحهٔ دیگری می‌شدند.
از‌این‌رو گفته می‌شود که اعتقاد به وجود عینی، بدیهی و فطری است، ولی این سخن نیاز به بسط و تفصیلی دارد که در حدود گنجایش این مبحث به آن می‌پردازیم. اما قبل از پرداختن به این مطلب، خوب است گونه‌های مختلف انکار واقعیت را برشمریم تا در برابر هریک از آنها موضع مناسبی اتخاذ نماییم.


انکار واقعیت عینی به شکل‌های مختلفی ظاهر می‌شود که می‌توان آنها را در پنج گروه دسته‌بندی کرد:

۲.۱ - انکار مطلق هستی

انکار مطلق هستی، به‌طوری که برای مفهوم «موجود» که موضوع فلسفه است هیچ مصداقی باقی نماند، چنان‌که ظاهر کلامی که از گرگیاس نقل شده اقتضا دارد. واضح است که با چنین فرضی نه‌تنها جایی برای بحث‌های فلسفی و علمی باقی نمی‌ماند بلکه باید باب گفت و شنود را هم مطلقاً بست و در برابر چنین ادعایی پاسخ منطقی، کارآیی ندارد و باید به وسایل عملی، دست زد.

۲.۲ - انکار هستی خارج از من درک‌کننده

انکار هستی خارج از «من درک‌کننده»، به‌طوری که تنها برای مفهوم «موجود» یک مصداق باقی بماند. این ادعا گرچه به سخافت ادعای قبلی نیست، ولی براساس آن، ادعاکننده حق بحث و گفت‌وگو ندارد؛ زیرا وجود شخص دیگری را نمی‌پذیرد تا با او به بحث و مناظره بپردازد، و اگر چنین کسی در مقام مباحثه برآید باید نخست او را به نقض ادعای خودش محکوم کرد و پذیرفتن این نقض، مستلزم خروج از این فرض است.

۲.۳ - انکار هستی ماوراء انسان

انکار هستی ماوراء انسان، چنان‌که از بعضی از سوفیست‌ها نقل شده است و براساس آن، مصداق «موجود» منحصر در انسان‌ها خواهد بود. این ادعا که نسبتاً معتدل‌تر است، باب بحث و گفت‌وگو را باز می‌کند و جا دارد که از ادعاکننده، دلیل پذیرفتن وجود خودش و انسان‌های دیگر را سؤال کرد و وی را به پذیرفتن بدیهیات ملزم نمود و سپس براساس بدیهیات، مسائل نظری را هم برایش اثبات کرد.

۲.۴ - انکار هستی موجودات مادی

انکار هستی موجودات مادی، چنان‌که از سخنان بارکلی برمی‌آید؛ زیرا وی موجود را مساوی با درک‌کننده و درک‌شونده می‌شمارد و درک‌کننده را شامل خدا و موجودات غیرمادی می‌داند. سپس درصدد برمی‌آید که درک‌شونده‌ها را منحصر در صورت‌های ادراکی (معلومات بالذات) نماید که در خود درک‌کننده‌ها تحقق می‌یابند نه خارج از ایشان، و بدین‌ترتیب جایی برای وجود خارجی اشیاء مادی باقی نمی‌ماند.
سایر ایدئالیست‌هایی که مانند هگل جهان را به‌صورت اندیشه‌هایی برای روح مطلق تصور می‌کنند و آنها را محکوم قوانین منطقی (نه قوانین علّی و معلولی) می‌دانند نیز به این گروه ملحق می‌شوند.

۲.۵ - انکار واقعیت توسط ماتریالیست‌ها

جا دارد که در برابر ایدئالیست‌ها که بخشی از واقعیت (یعنی واقعیت مادی) را انکار می‌کنند، ماتریالیست‌ها را نیز از منکرین واقعیت به‌شمار آورد؛ زیرا ایشان در حقیقت، بخش عظیم‌تری از واقعیت را انکار می‌کنند. افزون بر این، سخن ایدئالیست‌ها منطقی‌تر از ایشان است؛ زیرا تکیه‌گاه آنان علوم حضوری و تجارب درونی است که دارای ارزش مطلق می‌باشند. هرچند در استنتاجات‌شان به خطا می‌روند، ولی تکیه‌گاه ماتریالیست‌ها داده‌های حسی است که خاستگاه بیشترین خطاها در ادراک می‌باشند.
با توجه به گونه‌های مختلف انکار واقعیت، به این نتیجه می‌رسیم که تنها فرض اول به معنای انکار مطلق واقعیت است و فرض‌های دیگر، هرکدام به معنای انکار بخشی از واقعیت و محدود کردن دایره آن می‌باشد.
از سوی دیگر در برابر هریک از فرض‌های پنجگانه، فرض دیگری وجود دارد که به‌صورت شک در مطلق واقعیت ‌یا در واقعیت‌های خاص ظاهر می‌شود. این شک‌ها اگر توام با ادعای نفی امکان علم باشد، یعنی اگر گوینده علاوه بر اینکه خودش اظهار شک می‌کند، ادعا داشته باشد که منطقاً هیچ‌کس نمی‌تواند علم پیدا کند، چنین ادعایی در واقع مربوط به شناخت‌شناسی می‌شود و پاسخ آن در جای خودش داده شده است. اما اگر اظهار شک توام با نفی امکان علم نباشد، می‌تواند پاسخ خود را در مباحث هستی‌شناسی بیابد و اصولاً تبیین مسائل فلسفی برای رفع و دفع این‌گونه شک‌ها و شبهه‌هاست.


چنان‌که در آغاز این درس اشاره کردیم، انکار مطلق واقعیت و هیچ‌انگاری جهان، سخنی نیست که هیچ عاقلی آگاهانه و بی‌غرضانه بر زبان بیاورد، همان‌گونه که انکار مطلق علم و اظهار شک در همه‌چیز حتی در وجود خود شک و شک‌کننده چنین است، و به فرض اینکه کسی چنین اظهاری کند، نمی‌توان او را با استدلال منطقی محکوم کرد، بلکه باید به او پاسخ عملی داد.
از سوی دیگر وجود همه واقعیت‌های خاص هم بدیهی نیست و اثبات بسیاری از آنها نیاز به دلیل و برهان دارد و چنان‌که اشاره شد، یکی از بزرگ‌ترین وظایف فلسفه اثبات انواع واقعیت‌های خاص است.
اکنون این سؤال مطرح می‌شود که راز بداهت اصل واقعیت چیست؟
ممکن است پاسخ داده شود که تصدیق به وجود واقعیت عینی به‌طور اجمال و سربسته، و تصدیق به واقعیت مادی به‌طور متعین و مشخص، مقتضای فطرت عقل است و شاهد آن وجود چنین اعتقادهایی در همه انسان‌هاست، چنان‌که رفتار عملی ایشان نیز آن را تایید می‌کند. بدین‌ترتیب چهار گونه از گونه‌های انکار واقعیت (غیر از گونهٔ پنجم) ابطال می‌شود.
ولی این سخن از ارزش منطقی کافی برخوردار نیست؛ زیرا همان‌گونه که در درس هفدهم و نوزدهم گفته شد، چنین مطلبی نمی‌تواند صحت این اعتقادها را تضمین کند و جای این سؤال باقی می‌ماند که از کجا اگر عقل ما طور دیگری آفریده شده بود به‌گونهٔ دیگری درک نمی‌کرد؟ افزون بر این، استناد به نظر و رفتار انسان‌ها در واقع، استدلال به استقراء ناقص است که ارزش منطقی صددرصد ندارد.
ممکن است گفته شود که این تصدیقات از بدیهیات اولیه است که صِرف تصور موضوع و محمول آنها برای تصدیق کفایت می‌کند.
ولی این ادعا هم نادرست است؛ زیرا اگر قضیه را به‌صورت «حمل اولی» فرض کنیم، روشن است که مفاد آن چیزی جز وحدت مفهومی موضوع و محمول نخواهد بود، و اگر آن را به‌صورت «حمل شایع» فرض کنیم و موضوع آن را ناظر به مصادیق خارجی بگیریم و به اصطلاح منطقی از قبیل «ضروریات ذاتیه» به‌حساب آوریم، صدق چنین قضایایی مشروط به وجود خارجی موضوع است، در صورتی که منظور این است که وجود خارجی آن با همین قضیه اثبات شود. به دیگر سخن، قضایای حقیقیه در حکم قضایای شرطیه‌اند و مفاد آنها این است که هرگاه مصداق موضوع در خارج تحقق یافت، محمول قضیه برای آن ثابت خواهد بود؛ مثلاً قضیهٔ بدیهی معروف «هر کلی از جزء خودش بزرگ‌تر است»، نمی‌تواند وجود کل و جزء را در خارج اثبات کند، بلکه معنایش این است که هرگاه «کل» ی در خارج تحقق یافت، از جزء خودش بزرگ‌تر خواهد بود.
بطلان این ادعا نسبت به واقعیت‌های مادی روشن‌تر است؛ زیرا فرض نفی وجود از جهان مادی امتناعی ندارد، و اگر اراده الهی تعلق نگرفته بود، چنین جهانی به وجود نمی‌آمد، چنان‌که بعد از آفریدن آن هم هر وقت اراده کند آن را نابود خواهد کرد.
حقیقت این است که بداهت واقعیت، نخست در مورد وجدانیات و اموری که با علم حضوری خطاناپذیر درک می‌شوند، شکل می‌گیرد و سپس با انتزاع مفهوم «موجود» و «واقعیت» از موضوعات آنها به‌صورت «قضیه مهمله» که دلالت بر اصل واقعیت دارد، درمی‌آید و بدین‌ترتیب اصل واقعیت عینی به‌طور اجمال و سربسته به‌صورت یک قضیهٔ بدیهی نمودار می‌گردد. ‌


نتیجه‌ای که از بحث گذشته به‌دست آمد این بود که منشا اعتقاد به اصل واقعیت عینی، همان علم حضوری به واقعیت‌های وجدانی است. بنابراین نمی‌توان علم به سایر واقعیت‌ها و از‌ جمله واقعیت‌های مادی را «بدیهی» به‌حساب آورد؛ زیرا همان‌گونه که در درس هیجدهم گفته شد، آنچه را واقعاً می‌توان بدیهی و مستغنی از هرگونه استدلالی دانست، وجدانیات و بدیهیات اولیه است و وجود واقعیت‌های مادی جزء هیچ‌کدام از این دو دسته نیست. از‌ این‌رو این سؤال مطرح می‌شود که منشا اعتقاد جزمی به وجود واقعیت‌های مادی چیست؟ و چگونه است که هر انسانی خودبه‌خود وجود آنها را می‌پذیرد و رفتار همه انسان‌ها بر همین اساس استوار است؟
پاسخ این سؤال این است که اعتقاد انسان به واقعیت مادی از یک استدلال ارتکازی و نیمه‌آگاهانه سرچشمه می‌گیرد و در واقع از قضایای قریب به بداهت است که گاهی به‌نام «فطریات» نیز نامیده می‌شود.
توضیح آنکه در بسیاری از موارد، عقل انسان براساس آگاهی‌هایی که به‌دست آورده، با سرعت و تقریباً به‌صورت خودکار نتیجه‌هایی می‌گیرد، بدون آنکه این سیر و استنتاج انعکاس روشنی در ذهن بیابد، و مخصوصاً در دوران کودکی که هنوز خودآگاهی انسان رشد نیافته، این سیر ذهنی توام با ابهام بیشتری است و به ناآگاهی نزدیک‌تر می‌باشد. از‌ این‌رو چنین پنداشته می‌شود که علم به نتیجه، بدون سیر فکری از مقدمات حاصل شده و به دیگر سخن خودبه‌خودی و فطری است، ولی هرقدر خودآگاهی انسان رشد یابد و از فعالیت‌های درون‌ذهنی خودش بیشتر آگاه گردد، از ابهام آن کاسته می‌شود و تدریجاً به‌صورت استدلال منطقی آگاهانه ظاهر می‌شود.
قضایایی را که منطقیین به‌نام «فطریات» نامگذاری کرده‌اند و آنها را به این صورت تعریف نموده‌اند؛ قضایایی که توام با قیاس هستند (القضایا التی قیاساتها معها) یا حد وسط آنها همیشه در ذهن حاضر است، در واقع از قبیل همین قضایای ارتکازی هستند که استدلال برای آنها با سرعت و نیمه‌آگاهانه انجام می‌گیرد.
علم به واقعیات مادی هم در واقع از همین استنتاجات ارتکازی حاصل می‌شود، که مخصوصاً در دوران کودکی از مرتبه آگاهی دورتر است و هنگامی که بخواهیم آن را به‌صورت استدلال دقیق منطقی بیان کنیم، به این شکل درمی‌آید:
این پدیدهٔ ادراکی (مثلاً سوزش دست هنگام تماس با آتش) معلول علتی است، و علت آن یا خود نفس (= ‌من درک‌کننده) است و یا چیزی خارج از آن. اما من خودم آن را به وجود نیاورده‌ام؛ زیرا هرگز نمی‌خواستم دستم بسوزد. پس علت آن، چیزی خارج از وجود من خواهد بود.
البته برای اینکه اعتقاد ما نسبت به اشیاء مادی به وصف مادیت مضاعف شود، و احتمال تاثیر مستقیم یک امر غیرمادی دیگری نفی شود، نیاز به ضمیمه کردن استدلال‌های دیگری دارد که مبتنی بر شناخت ویژگی‌های موجودات مادی و غیرمادی می‌باشد، ولی خدای متعالی چنین توانی را به ذهن انسان داده است که قبل از آنکه ملکهٔ استدلالات دقیق فلسفی را پیدا کند، بتواند نتایج آنها را به‌صورت ارتکازی و با استدلال نیمه‌آگاهانه به‌دست بیاورد و بدین‌وسیله نیاز زندگی خود را تامین کند.


۱. اصل واقعیت عینی همانند اصل علم، بدیهی و غیرقابل‌انکار است.
۲. وجود موجودات عینی دیگر غیر از «منِ درک‌کننده» نیز قطعی است و رفتار همه انسان‌ها براساس پذیرفتن آنها استوار است.
۳. انکار واقعیت عینی را می‌توان بر پنج‌گونه تقسیم کرد، که یکی انکار مطلق واقعیت است و بقیه انکار واقعیت‌های خاص؛ مانند قول به انحصار وجود در من درک‌کننده، یا انحصار آن به انسان‌ها، یا قول به انکار وجود مادی، یا قول به انکار وجود غیر‌مادی.
۴. بعضی اعتقاد به واقعیت عینی را به‌طور اجمال، و به واقعیت مادی را به‌صورت خاص، مقتضای فطرت عقل دانسته‌اند، ولی چنان‌که قبلاً اشاره شد چنین سخنی علاوه بر اینکه قابل منع است، نمی‌تواند صحت این اعتقاد را تضمین نماید.
۵. همچنین اعتقاد به واقعیات عینی را نمی‌توان از بدیهیات اولیه شمرد؛ زیرا مفاد حمل اولی چیزی جز وحدت مفهومی موضوع و محمول نیست، و صدق حمل شایع هم مشروط به تحقق موضوع است.
۶. راز بدیهی بودن اعتقاد به واقعیت عینی، علم حضوری به امور وجدانی است که از آنها قضیهٔ مهمله‌ای گرفته می‌شود که مفاد آن وجود واقعیت فی‌الجمله است.
۷. اعتقاد به واقعیت مادی، در حقیقت از قضایای قریب به بداهت است که ابتدا انسان آن را به‌صورت ارتکازی و براساس استدلالی نیمه‌آگاهانه درک می‌کند، و سپس با استدلال دقیق فلسفی، علم آگاهانه و مضاعف به آن پیدا می‌کند.
۸. شکل استدلال برای واقعیت‌های مادی این است: این پدیدهٔ ادراکی معلول علتی است، علت آن یا من هستم یا موجودی خارج از من، ولی من علت آن نیستم، پس علت آن در خارج موجود است.


مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج۱، ص۲۸۱ ۲۸۸، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۷/۲۳.    


رده‌های این صفحه : واژگان فلسفی | هستی‌ شناسی




جعبه ابزار